معنی عجول و بی تحمل

حل جدول

عجول و بی تحمل

شتاب زده، معجل، ناشکیب، ناصبور، شتابان، بی تاب


عجول

شتابان، شتابزده

شتابان

لغت نامه دهخدا

عجول

عجول. [ع ِج ْ ج َ] (ع اِ) گوساله. ج، عَجاجیل. (منتهی الارب). || مشتی از حَیس و خرما و پسته با خرما آمیخته. (منتهی الارب).

عجول. [ع َ] (ع ص) زن فرزندمرده. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). || ناقه ٔ بچه گم کرده. (منتهی الارب) (آنندراج). || نیک شتابنده. (منتهی الارب) (آنندراج):
مگر از دیدنم ملول شدی
که به مرگم چنین عجول شدی.
سعدی.
|| واله و سرگشته از زن. || (اِ) شتر ماده بدان جهت که از غایت جزع در حرکات خود شتابی می کند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). || مرگ. || ناشتاشکن. (آنندراج) (منتهی الارب).


تحمل

تحمل. [ت َ ح َم ْ م ُ] (ع مص) از منزل برداشتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). تحمل قوم، کوچ کردن آنان و قرار دادن بارهای خود بر شتران بقصد رحیل. (قطر المحیط) (از اقرب الموارد). ارتحال. (منتهی الارب). کوچ کردن. (ناظم الاطباء). || بار برداشتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار). از جای برداشتن چیزی را و بار برداشتن. (آنندراج):
زنان باردار ای مرد هشیار
اگروقت تحمل مار زایند...
سعدی (گلستان).
|| بر خود گرفتن امری را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). برداشتن بار کار را و بر خود گرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || تحمل الحماله، ای حملها. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (منتهی الارب). || بر خود رنج و مشقت نهادن. (آنندراج). رنج و مشقت و آزار به خود برداشتن و با لفظ کردن و نمودن استعمال میشود. (فرهنگ نظام). قبول رنج و مشقت. (ناظم الاطباء): آنکه سنگ در کیسه کند از تحمل آن رنجور گردد. (کلیله و دمنه).
سعدی همیشه بار فراق احتمال داشت
این نوبتش ز دست تحمل عنان گرفت.
سعدی.
|| سپاس گفتن صنیعت را. || به گردن گرفتن صنیعت را. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). || نقل شهادت کسی را کردن بخاطر ادای آن شهادت بجای وی. || تحمل لفظ ضمیر را؛ دربرداشتن ضمیر را. (قطر المحیط). دارای ضمیر بودن لفظ. || تجلد. (قطر المحیط). به تکلف جلادت نمودن. || فروتنی و خضوع. (ناظم الاطباء). || سکوت. || بردباری و شکیبائی و صبر و شکیب و حلم و طاقت و طاقت بسیار. (ناظم الاطباء):
گرد مثل مگرد که علم او
از طاقت و تحمل بیرون است.
ناصرخسرو.
رنج تعلم هرچند فراوانتر تحمل نیفتد، در سخن که شرف آدمی بر دیگر جانوران بدان است این منزلت نتوان یافت. (کلیله و دمنه). هرکه درگاه ملوک را لازم گیرد و از تحمل رنجهای صعب... تجنب ننماید... هرآینه مراد خویش... او را استقبال واجب بیند. (کلیله و دمنه). سنگی گران را به تحمل مشقت فراوان از زمین بر کتف توان نهاد. (کلیله و دمنه). اصحاب از تعنت او شکسته خاطر میماندند و جز از تحمل چاره ای نبود. (گلستان).
پای مسکین پیاده چند رَوَد
کز تحمل ستوه شد بُخْتی.
سعدی (گلستان).
یکی گفتش آخر نه مردی تو نیز
تحمل دریغ است از آن بی تمیز.
سعدی.
- باتحمل بودن، با صبر و شکیبایی بودن. باطاقت بودن. (ناظم الاطباء).
- بی تحمل، بی صبر و بی طاقت. (ناظم الاطباء). بی صبر و ناشکیبا. ناتوان و بیطاقت.
- تحمل پذیر، قابل صبر و شکیبائی. (ناظم الاطباء).
- تحمل کن، بردبار. شکیبا. صبور:
تحمل کنان را نخوانند مرد
که بیچاره از بیم سر برنکرد.
سعدی (بوستان).
- تحمل کنان، در حالت بردباری. با صبر و شکیبائی:
شب سردشان دیده نابرده خواب
چو حربا تحمل کنان زآفتاب.
سعدی (بوستان).
- تحمل گداز،بیشتر از توانایی و طاقت. (ناظم الاطباء). که تحمل را ببرد. که از تحمل برون باشد. فوق تحمل.


ام عجول

ام عجول. [اُم ْ م ِ ع َ] (ع اِ مرکب) ناقه (شتر ماده) و ماده گاوی که بچه اش از دست رفته باشد. (از المرصع).

مترادف و متضاد زبان فارسی

عجول

بی‌تحمل، بی‌صبر، دستپاچه، شتابان، شتابزده، شتابناک، شتابنده، ناحمول، ناشکیبا،
(متضاد) صبور

فارسی به آلمانی

عجول

Ausschlag (m), Hastig, Übereilt, Voreilig, Vorschnell, Waghalsig, Eilig, Hastig, Übereilt, Voreilig

فارسی به عربی

تحمل

امساک، تحمل

عربی به فارسی

تحمل

تحمل , پایداری , تاب

فرهنگ عمید

عجول

شتابنده، کسی که با سرعت و شتاب کاری انجام می‌دهد،

فرهنگ فارسی هوشیار

عجول

نیک شتابنده، کسی که با سرعت و شتاب کاری را انجام دهد

فرهنگ معین

عجول

(عَ) [ع.] (ص.) شتابکار.

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

عجول

بی شکیب

معادل ابجد

عجول و بی تحمل

605

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری